یادم میاد اونروزا سرمای زمستوون دوستارو از هم دور نمیکرد! 

دستمون رو فرمون موتورمون یخخ میزد تا به رفیقامون برسیم.

همدیگرو زیر برفو بارون حتی ول نمیکردیم. 

گرمیه دلامونو به گرمیه بخاری توی خونه ترجیح میدادیم.

رفیقا کتشونو در میاوردن بهمدیگه میدادن با یه تیشرت تو سرما مینشستن میگفتن: 

نه بابا بپوش من سردم نیس.

اما الان سردیه دستای رفیقت تو چله تابستون قلبتو فریز میکنه!

رفاقتا انگار بوی گند گرفته!

نظرات شما عزیزان:

محمد بافر

ساعت16:03---1 آبان 1392

- [ایمیل]

علیرضا

ساعت13:46---29 مهر 1392

بهداد

ساعت21:48---28 مهر 1392

مرسی فرناز خانوم لطف داری

فرناز فانوس

ساعت17:23---28 مهر 1392

بهداد الان ک دوباره یه سری به وبلاگت زدم متوجه شدم این دل نوشته از خودته!
واسه همین هههوووورررراااااا به بچموووون

فرنازفانوس

ساعت23:31---26 مهر 1392

- [ایمیل]

مرسی از مطلبت واقعی بود حرفات ..اما کاش واقعی نبود

بهداد

ساعت22:22---26 مهر 1392

مرسی فاطمه

فاطمه

ساعت18:27---26 مهر 1392

عالیه افرین خیلی قشنگ بود

بهداد

ساعت12:32---26 مهر 1392

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: